ور هوس مثنویت در دل ست
حل کنم این برتو که بس مشکل ست
ور روشی کز تو نیاید مرو
گفت به دم مشنو و نیکو شنو
نظم«نظامی » به لطافت چو در
وز در او سر به سر آفاق پر
پخته ازو شد چو معانی تمام
خام بود پختن سودای خام
سحر و رانی که درو دیده اند
خاموشی خویش پسندیده اند
مثنوی او راست ثنائی بگو
بشنوش از دور و دعائی بگو